تا به غربت فتاد خاقانی


یکدری خانه ایش زندان است

نه درون ساختنش توفیق است


نه برون تاختنش امکان است

روی چون عنکبوت در دیوار


پس سنگی چو مور پنهان است

پاسبانش برون در قفل است


پرده دارش درون کلیدان است

اشک جیحون و دم سمرقندی


دل بخاری و آه سوزان است

یعنی این در چهار دیواری است


که درش سوی چرخ گردان است

از برون لب به قفل خاموشی است


وز درون دل به بند ایمان است

خانه در بسته دار بر اغیار


تا در او این غریب مهمان است

برگ عیشی مساز خاقانی


که وجودش ورای امکان است

عالم از چار علت است به پای


که یکی زان چار ارکان است

خانه را هم چهار حد باید


کان چهار اصل کار بنیان است

علت عیش را سه چیز نهند


کان مکان و زمان و اخوان است

ز آن نگفتند چارمین یعنی


نیست چیزی که چارم آن است